سری ۵ جلدی کتابهای خانمجون
پنج جلد از سری مجموعه حکایات خانمجون
مجموعه کتابهای خانمجون شامل:
جلد اول -خانم جون و واسونک های شیرازی
جلد دوم -خانمجون و ضربالمثلهای شیرازی
جلد سوم -خانمجون و قصههای شاهنامه
جلد چهارم -خانمجون و خاطرات دنیای مدرن
جلد پنجم -خانمجون و خوابهای طنز
شما میتوانید تمامی جلدها را به صورت پک پنج جلدی تهیه فرمایید.
خوابهای طنز خانمجون
جلد پنجم
خانم هاشم زاده: این کتاب جلد پنجم از مجموعه کتابهای خانمجون، به اسم «خوابهای خانمجون» که با لهجه شیرازی و طنزهای شیرین برای شما به قلم آورده شده.
در اینجا یادی میکنم از مادربزرگ مهربانم که همیشه خوابهای طولانی خودش را مِثل یک فیلم سینمایی برایم تعریف میکرد و من مشتاقانه گوش میکردم و لذت میبردم.
بالاخره بعد از گذشت سالها، خوابهای مادربزرگم سوژهای شد برای جلد پنجم این مجموعه.
امیدوارم بخوانید و لذت ببرید ...
در بخشی از کتاب میخوانیم:
صِدُوی زنگ ساعَتُو از خواب بیدارُم کِرد پِنجرِآ، واز بود یِه نسیم خُنُکی میمَد تو انگار که آدمِه نوازش میکِرد پا شدم یِه آبی زدم به صورَتُم و جاتون سبز شروع کردم به ورزش و نَرمش. نیم ساعت بعدش مشغول صُبُونه خوردن، خوب که دِنگ شدم، کارامه کردم، زدم بیرون از خونه.
اول باید میرفتم بانک چَن روزه هِی پیام میاد رو گوشیم که مشتری عزیز وامِتون آماده شده تشریف بیارید؛ در ضمن دُشتن یک ضامن کافی است.
وقتی رفتم بانک دیدم همه کارمنداش زن هسن ...
خانمجون و خاطرات دنیای مدرن
جلد چهارم
این کتاب «جلد چهارم» از مجموعه کتابهای خانمجون میباشد، که خاطرات ایشان در دوران مدرنیته امروزی و تفاوتها را نسبت به دوران قبل میرساند. تمام روایتها با لهجه شیرین شیرازی و بر اساس واقعیت میباشد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
داشتم یه شال بَری مهتاب نَوم میبافتم. هنوز یه هلک هِلکی میکنم. کاکو بزنم به تخته چیش چاروم هنو یه باکیش نیس. خدارِ صد کرور شکر. لیملیم هَم که شده هر از گاهی بَرِی هر کدومِش یه چیزی میبافم که یادوم نَره.
حاجیم ناهار خورد خوابید! قرار شده بود مهتاب نَوَم بیاد دنبالوم پیش از عروسیش بریم کافیشاپ. چند وقت پیش گفته بودم ای کافیشاپ که جَوونا میرن چیجوریه؟
گفت: امروز میام میبرمت. گفتم پوشَم بِرم رَختام عوض کنم یه ریزه هم بَزَک کنم که کمکم سر و کَلَش پیدُ میشه ...
خانمجون و قصههای شاهنامه
جلد سوم
از آنجا که از نظر زمانی، خواندن همه شاهنامه برای مردم ایران از جمله نسل جوان و نوجوان دشوار میباشد، در این کتاب سعی کردم خلاصهای از داستانهای فردوسی که در زندگی روزمره ما نام برده میشود، با لهجه شیرین شیرازی تقدیم به شما دوستان گرامی کنم. داستانها از زبان خانمجون به صورت قصه برای لالایی استفاده شده است. این کتاب، جلد سوم از مجموعه کتابهای خانمجون میباشد. امیدوارم مورد رضایت شما قرار بگیرد.
این کتاب، سومین جلد از این مجموعه است و در مجلدهای دیگر، با محوریت خانمجون، قصهها و حکایات شیرینی با فضای طراحی متفاوت دیگری، ارائه شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
سیامک: مادرجون بیام تو بَغلِت بخوابم؟
خانمجون: عزیز دلوم نَوی گُلم بیو تو بَغلُم جیگروم بخواب. باباتم وقتی کوچیک بود، مِیوُمد تُ بَغلُم بَرش لالایی میخوندم میگفتم:
لالا لالا لالا لالا ای شاه دل من
لالا لالا لالا لالا لالایی خوبه دل من
لالا لالا لالا لالا لالایی دل گشته آروم
لالا لالا لالا لالا لالایی ای خوشگله من
لالا لالا لالا لالا لالایی
کیومرث! شاهی بود! ای شاه دل من
که نامِش زنده شد بر تو گل من
خانمجون و ضربالمثلهای شیرازی
جلد دوم
در این کتاب قصد داریم زیباترین ضربالمثلهای قدیمی شیراز را در قالب داستانکهای کوتاه از زبان خانم جون، طی تلفنهای روزمره ایشان، با لهجه شیرین شیرازی به شما عزیزان تقدیم کنیم. هدف، احیاء جایگاه ضربالمثلهایی است که به خاطر پیامدهای دوران تجدد و مدرنیته کمرنگ شده است.
این کتاب، دومین جلد از این مجموعه است و در مجلدهای دیگر، با محوریت خانمجون، قصهها و حکایات شیرینی با فضای طراحی متفاوت دیگری، ارائه شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
- بَرَتون تعریف بکنم از زندگی خودُم. زندگی مَنه خدا طنزی کشیده، گمونوم بر سه یه چی کشیده. هَمْجور که نِشِسه بودم دوشتَم کوفته ریزه بَرِی کلم پلو درس میکِردَم، یهو عروس اِمریکوییم از در اومد تو!
من که اصلاً زبون خارجی بلد نبودم. باهاش آبمون تو یه جوق نَمیرفت. نزدیک بود بهش جَرُم بشه. تا من پاشدم رفتم تو آشپزخونه، یه دَفه پشت سَرُم گفت: come to me. مَنه میگی اومدم بیرون گفتم کُمین خودِتی!
دخترو زد زیر خنده. به پسروم گفتم: چِرو میخنده؟ گفت: مادرجون بهت گفت come to me یعنی بیو پیشوم. شُمو هم اومدی بهش گفتی کُمین خودتی، او فکر کِرد بهش گفتی coming to room؛ یعنی اومدم تو اتاق. شکرِ خدا بخیر گذشت وگرنِه میخوابیدم تو خِرِش. والو هنو کسی بهم یه گل نازکتری نگفته که ای دومیش باشه. رفتم تو حیاط که آب پاشی کنم بیان تو حیاط که زنگ در کوچو زدن.
خانم جون و واسونک های شیرازی
جلد اول
سنتها و رسومات هر طایفه و هر شهری، جایگاه و زیبایی خاص خودشون رو حفظ کردند و همیشه بوده و هستند. این کتاب با نقش زیبای گل و بلبل، روایتی است از خاطراتی مربوط به سنت عروسی در شیراز. از سال 1297 شروع میشود و تا سال 1401 ادامه مییابد. همچنین تغییراتی که طی این مدت (104 سال) صورت گرفته، به همراه واسونکهایی که دو طایفه عروس و داماد در تمام مراحل ازدواج به صورت تک بیتیها و یا ترانههای محلی و واسونکهایی با لهجه شیرازی مجلس عروسی را شاد میکردند، جمع آوری شده است.
این کتاب، اولین جلد از این مجموعه است و در مجلدهای دیگر، با محوریت خانمجون، قصهها و حکایات شیرینی با فضای طراحی متفاوت دیگری، ارائه شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
حالو دورهی شما اَتم اُتوُم زیاد شده. من میبینم هَم چمدونه که پاپیون زده از در میاد تو، بهخدا مال دخترِخوارُم دیدم شیش تو چمدون فُکُل زده از در اومد تو. بِگَمت فقط تو ای مراسما واسونکها هنوز سر جاشه. هر مراسمی واسونک دوشت:
خانم عروس روی تختُ و دور تختش گل زنید
همه تون گویید مبارک قیچی بر رختش زنید
(کِلکِل)
عروس خانم، عروس خانم این چیه دوربرَت
این حریر نرمُ و نازک کی خریده، شوهرت
(کِلکِل)
فرشتهها او را میخوانند
نویسنده: زهرا غفاری
در بخشی از کتاب میخوانیم:تا وقتی که سرباز بودم مشکلی نبود، مسؤلیتی بر دوش بود. باید برای دفاع از وطنم میرفتم. اما اکنون وضعیت فرق میکرد. مادرم بدقلقی میکرد. دلش راضی نبود. به قول خودش دم توپ و تفنگ بروم. نه خودم نه دو تا برادرم که بیشتر اوقاتمان در جبهههای جنگ میگذشت. مانده بودم اگر جریان معصومه را میشنید که راهی خط مقدم هست، چه میکرد؟ معصومه که رفت نوبت من بود که به جبهه بروم....
تا عطر بودنت
نویسنده: زهرا غفاری
در بخشی از کتاب میخوانیم:علی عشقش جبهه بود. اصلاً عاشق خط بود. اون هم خط مقدم. حتی آن روزها هم صبوری می کردم. کار من همیشه صبر کردن بود. سال دوم دبیرستان بودم. دلم میخواست درسم را ادامه میدادم و دانشگاه میرفتم. بحبوحه جنگ بود که علی به خواستگاریم آمد. فامیل مان بود؛ اما رفت و آمد خانوادگی هم داشتیم. تا من از مدرسه برسم مادرم به کمک زیور حسابی خانه را رفت و روب کرده بود. همه جا از تمیزی برق میزد. تازه از مدرسه آمده بودم. وقتی مامان گفت: "قراره علی بیاد خواستگاری"، انگار قند توی دلم آب کردند. مدتها بود که هر دو منتظر چنین لحظهای بودیم....