صرف ناهار
جلد بیست و چهارم (موضوع خاطرات)
در این مجلد خواهیم خواند:
مرد ريشو چند ظرف را روي پيشخوان قرار داد. نگاه کردم، چلو خورشت قيمه بود. گارسون ظرفها را برداشت، رفت تَهِ سالن، آنها را گذاشت جلوي مرد عضلاني و برگشت. در باز شد. مردِ جوان لاغري آمد و آن طرف سالن، سمت چپم نشست. پيراهن چهارخانهاي با مخلوطي از رنگهاي قرمز و سفيد و بنفش به تن داشت. شلوارش پارچهاي و سياه بود. صاف و اتو کشيده. گارسون کلي معطل کرد تا سرانجام سفارشش را بگيرد. وقتي برميگشت گفتم: "لااقل حلوامونو بدين قبلِ غذا".
خيلي سرد گفت: "چشم".
دوباره رفت پشت پيشخوان و پشتش را کرد به من. دوباره انگشتهايم را گذاشتم روي پاهايم و شروع کردم به بازي بازي کردن. مرد ريشو آمد و سينيِ زرشک پلواي را گذاشت روي پيشخوان. گارسون آن را با دست برداشت و آمد به سويم. سيني را گذاشت جلوي رويم و پرسيد: "نوشابتون زرد باشه يا مشکي؟"
گفتم: "مشکي لطفاً".
از در خارج شد. چند لحظه بعد بازگشت و قوطي نوشابهاي را همراه ليوان جلويم گذاشت. سپس رفت به سمت روبرو. يکي از ظرفهاي حلوا را برداشت و آمد به سمتم. ظرف را گذاشت مقابلم.
پَراندم: "پيش غذا همراه غذا!"
گارسون لبخند تلخي زد و دور شد. مرغش ران بود. شايد سينه بهتر بود؛ اما نه چندان. چند قاچ گوجهفرنگي، پيازِ خُرد شده، سبزي و قطعهاي تَه چين سيني را زينت ميداد. يک دست از قاشق چنگالها را برداشتم و رفتم توو غذا. طعمش دلپذير بود. قوطي نوشابه را باز کردم و نيمي از آن را خالي کردم توي ليوان. قُلُپي نوشيدم.
نویسندگان این مجلد:
- معظمه ابراهیمی
- نعمتاله علیخانی
- زری زادشم
- علی پاینده
- هما ایرانپور
- فهیمه زارع
- زهرا غفاری
قهوه یزدی
در این کتاب، 7 داستان از خطه یزد گردآوری شده است. در بخشی از یکی از داستانهای کتاب خواهیم خواند:
در میان عبور تیتروار روزمرگیها، دغدغه هویت، کشف حقیقت و چگونگی عبور از موانع، ناگهان ذهنم تصویری عجیب از آن زهرا در کشور بیگانه میبافد. چیزی شبیه به نقاشی زنان کوزه به سر آفریقایی در خوابگاه دختران دانشجوی هنرِ ایران. قطعاً آن زهرا درک دگرگونهای از قهوه یزدی خواهد داشت...
زمزمه های پنهان
در این مجلد خواهیم خواند:
بیتا و امید هم کنار پدربزرگ مینشستند و به حرفها و شوخیهایش میخندیدند و ذوق میکردند. بالاخره به پارک رسیدیم. امید دستهایش را توی هم قلاب کرد و کشوقوسی به بدنش داد. من هم توی آینه به خودم نگاه کردم. موهای روشنم همرنگ چشمهایم بود و با طلایی گلهای روی پیراهنم جور شده بود. آرام زدم به شانه امید و گفتم: «یه خواب راحت و آسوده کردیا!»
چشمهایش را مالید و گفت: «خیلی کِیف داد.»
بیتا چیزی نگفت و با انگشت اشاره کرد که زودتر بریم توی پارک...
نویسندگان این مجلد:
- فریبا غفاری آزاد
- فاطمه زارع
- فهیمه زارع
- سیدابراهیم حسینی
- هما ایرانپور
- نوشین جم نژاد
-
شراره تاجمیر ریاحی
سفید و خاکی
حرفهای گلوریا گاهی، آنقدر عجیب و غیرمنتظره بود که فکر میکردم از سیارهای دیگر آمده. فردای آن روز، با صدای چندین آدم از خواب بیدار شدم. وقتیکه میخواستم از اتاق بیرون بروم، هوگو، برادر مادرم را جلوی در دیدم که گفت: «متأسفم». از وقتیکه به لیون آمده بودیم، خانواده مادرم را ندیده بودم. به همین دلیل، از ترس عقب رفتم و از پلههای خانه به پایین پرت شدم.
نویسندگان این مجلد:- هما ایرانپور
- فرزانه مهری
- سارا باجولوند
- علی پاینده
- تینا پیروزرام
- سیدابراهیم حسینی
- فهیمه زارع