نمایش دادن همه 3 نتیجه

نمایش سایدبار
نمایش 9 24 36

به خاطر یک بازی کودکانه

85,000 تومان

جلد بیست و هفتم (موضوع داستانی اجتماعی)

 

در این مجلد خواهیم خواند:

حرف‌هاي پيرزن در سرم مي‌چرخيد، بخار روي شيشه را پاك كردم و چشمم را به جاده دوختم. در ميان گندم‌زارهايي كه باد اين سو و آن سو مي‌برد. درخت صنوبري را ديدم كه تنه نحيف و لاغرش را بر اندام صنوبري ديگر انداخته بود. سال‌هاي سال هم كه بگذرد، صنوبر شانه خالي نمي‌كند تا آنگاه كه شيپور مرگش لاي گندم‌زارها نواخته شود. هيچ صنوبر ديگري آنجا نبود گويي كه پاره‌هاي تنشان را باد به سرزمين غريبي برده بود.

پيرزن آرام‌تر پرسيد: "ساعت چند شد؟"

- "ساعت پنج و بيست دقيقه‌ست مادر".

 -"تو هم مياي دارالميزون؟"

- "نه من فال پياده ميشم".

يك ساعتي گذشت. باد هم چنان قطرات باران را از دريچه سقفي اتوبوس به گونه‌ام مي‌زد.

- "اينجا دارالميزون نيست؟"

مرد كه حسابي جوشي شده بود با غضب گفت: "ديونه‌مون كردي. اصلاً فردا شب مي‌رسيم".

پيرزن قصد آرام شدن نداشت. نيم ساعتي كه مي‌گذشت زير گوش من ارام مي‌پرسيد: "دارالميزون نرسيديم؟"

هيچ كلافه‌ام نكرد.

با اين ناتواني باز به جاده زده بود.

با تمام استرس‌هاش مي‌خواست به دارالميزون برسه.

خودش مي‌گفت: "اونجا ولايت شوهرمه. ولايت شوهرمو خيلي بيشتر از ولايت خودم دوست دارم".

اينجا مادياني داشت كه موعد آبستنش كره‌هايي مي‌زاد كه قشقاييان رو چنان مبهوت مي‌كرد كه فيروز كوه صداي پچ‌پچ‌شون رو به گوش اهالي مي‌رسوند .

 

نویسندگان این مجلد:

  • سمیه بهرامیان
  • ام‌البنین شریفی
  • زری زادشم
  • فهیمه حلیمی
  • علی پاینده
  • طاهره سبحانی
  • هما ایرانپور

تنهایم مگذار

85,000 تومان

جلد بیست و سوم (موضوع داستانی اجتماعی)

 

در این مجلد خواهیم خواند:

از اینکه این همه او را قضاوت کرده و تهمت بارش کرده بودم پشیمان بودم. خدایا چه باید می‌کردم. جسم خسته و نالانم را به سمت کلید برق کشاندم. کلید را زدم. هال روشن شد. برای اینکه حامد نترسد رفتم جلوی در هال ایستادم تا از دستشویی بیرون آمد مرا ببیند. بین درب باز ایستاده و به دستشویی چشم دوخته بودم. زیاد معطل نشدم و بلافاصله حامد آمد بیرون. اما هنوز حواسش به من نبود.

قدمی جلو گذاشتم و آرام صدایش زدم. حااامد.... حامد یک دفعه ایستاد. رد نگاهش روبروی من بود. در مسیر نگاهش قدمی دیگر جلو گذاشتم حس می‌کنم یک کم ترسید. با صدایی که آمیخته به ترس و اندکی تعجب بود گفت: "شراره... تو هستی؟... کی اومدی؟"

به طرفش رفتم. شرمنده و خجالت‌زده بودم. اما اوکه از چیزی، از افکار، از درون و ذهن من خبر نداشت. جلوتر آمد. دستش را گرفتم انگار همه مهربانی و محبتش به وجودم تزریق شد. سرم را پایین انداختم و گفتم: "خیلی وقته اومدم، ولی چون خواب بودی صدات نزدم".

 

نویسندگان این مجلد:

  • زهرا غفاری
  • هما ایرانپور
  • معظمه ابراهیمی
  • علی پاینده
  • فهیمه زارع
  • فاطمه احمدیان
  • راضیه صالحی

قهوه یزدی

72,000 تومان

در این کتاب، 7 داستان از خطه یزد گردآوری شده است. در بخشی از یکی از داستان‌های کتاب خواهیم خواند:

در میان عبور تیتروار روزمرگی‌‌ها، دغدغه هویت، کشف حقیقت و چگونگی عبور از موانع، ناگهان ذهنم تصویری عجیب از آن زهرا در کشور بیگانه می‌‌بافد. چیزی شبیه به نقاشی زنان کوزه به سر آفریقایی در خوابگاه دختران دانشجوی هنرِ ایران. قطعاً آن زهرا درک دگرگونه‌‌ای از قهوه یزدی خواهد داشت...