یک ماهی و یک هدیه

مردی در ماه به‌تنهایی زندگی می‌کرد. دوربین بزرگی داشت و با آن زمین و ساکنان آن را زیر نظر می‌گرفت. ساعت‌ها می‌نشست، به مردم نگاه می‌کرد و به‌تنهایی‌اش فکر می‌کرد. با خود می‌گفت: شاید داشتن هم‌صحبت و همراه لذت‌بخش‌تر از تنهایی باشد. یک روز که مثل همیشه در حال نگاه کردن به اطراف بود، مردی را دید که سوار بر موشکی به‌سوی او می‌آمد. بسیار هیجان‌زده و خوشحال شد؛ زیرا تاکنون کسی از ساکنان زمین را از نزدیک ندیده بود. به‌محض اینکه مرد در کنار مرد روی ماه فرود آمد از او با اشتیاق، با صدای بلند و با سرعت پرسید: زندگی روی زمین چگونه است؟ آنجا اوضاع چطور است؟ لطفاً سریع به من بگو.

وقتی کوتوله بدجنس ریشه یکی از درختان را خورد و سیر شد، همین که خواست به درون چاه برگردد، با فرشته ای که درون چاه بود روبرو شد و از دیدن او وحشت کرد...

برشی از یک داستان کتاب:

محمد و همسرش، فرشته در شهر کوچکی زندگی می‌کردند و به کار کشاورزی مشغول بودند. محمد روزها در مزرعه کار می‌کرد و شب‌ها در مزرعه می‌ماند و از آن در برابر حیوانات محافظت می‌کرد. محمد بسیار بی‌مسئولیت و تنبل بود و هیچ‌وقت وظیفه‌اش را به‌درستی انجام نمی‌داد. زمستان فرارسیده بود و محمد برای گرم نگه‌داشتن خود در کنار زمین کشاورزی‌شان به پتو نیاز داشت. فرشته به‌سختی مقداری پول پس‌انداز کرده بود تا پتویی بخرند؛ ولی محمد به‌اندازه همان پول از دوستش سامان پول گرفته بود و باید بدهی‌اش را پرداخت می‌کرد...

هر جایی از دنیا، حتی اگر متروک‌‌ترین محل ممکن هم باشد، می‌‌تواند زیستگاه بسیاری از حیوانات و موجودات زنده باشد. می‌‌دانید روزانه چند زیستگاه طبیعی به دست انسان‌‌ها خراب شده تا صرف جاده‌‌سازی و ساختمان‌‌سازی شود؟ این داستان درباره فردی است در هند، که در تلاش است برکه شهری پایین خانه‌‌اش را نجات داده و از آن محافظت کند. او هرکاری می‌‌کند تا برکه را نجات دهد. آیا موفق خواهد شد؟

کرم کوچولو از این اتفاق اصلاً سر در نمی‌‌آورد. احساس خواب عمیقی به او دست داده بود به طوری که نمی‌‌توانست چشم‌‌هایش را باز نگه دارد و پشت آن تارهای بافته شده به خواب عمیقی فرو رفت.