کتاب چراغ خواب طلایی
برشی از یک داستان کتاب:
با ناراحتی در خیابان قدم میزدم که یک مغازه اسباببازی فروشی نظرم را جلب کرد. یکییکی آنها را نگاه کردم و در دلم آرزو کردم که ای کاش پول داشتم و همه آنها را میتوانستم بخرم. بین اسباببازیها یک دندان دراز دراکولايی توجهم را جلب کرد...
کتاب عشق کاغذی
برشی از یک داستان کتاب:
من فکر میکنم اتفاقاً ما از خیلی جهات عادی هستیم و این بقیهاند که خیلی عجیب و غریبند. این مسئله برای من سفید و سیاه است؛ وقتی مسئله بر سر بقاست برای من خاکستری وجود ندارد. ما یا متمدن هستیم یا نیستیم؛ باید تغییر کنیم...