اشتراک:
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

[مهم] روز ملی فرش


Shavalad Admin
ارسال‌: ۱۷۱
شروع کننده موضوع
(@shvldpubadm135)
عضو
عضو شده: ۴ سال قبل
قالی ایرانی یا فرش ایرانی از دیرباز معروف و مورد استفاده بوده، سند آن نیز گزنفون تاریخ‌نگار یونانی در کتاب سیرت کوروش، در بین سال‌های ۴۳۰ تا ۳۴۵ پیش از میلاد می‌نویسد: «ایرانیان برای این‌که بسترشان نرم باشد قالیچه زیر بستر خود می‌گسترند.» در زبان پهلوی به هر چیز گستردنی (فرش) ویسترگ می‌گفتند (ویستردن=گستردن) سالنامهٔ چینی سوئی‌سو در دورهٔ ساسانی از فرش پشمی ایران به عنوان کالای وارداتی به چین نام می‌برد.
فرش معروف بهارستان در کاخ تیسفون نیز به خاطر شکوهش بازتاب گسترده‌ای در ادبیات اسلامی داشته‌است. امروزه فرش‌هایی از این دوره‌ها در موزه‌های بزرگ جهان از جمله موزه هنرهای زیبای بوستون، موزه ویکتوریا و آلبرت لندن، موزه لس‌آنجلس، موزه هنرهای کاربردی وین، موزه لوور فرانسه، موزه استکهلم و بسیاری از موزه‌های بزرگ جهان نگهداری می‌شوند.
اگر چه برخی قصد دارند تاریخ فرش‌بافی را به هنر ترک و قبایل آسیای مرکزی مرتبط نمایند، اما با کشف قالی پازیریک که قدیمی‌ترین نمونهٔ قالی جهان که تاکنون یافته شده‌است، با نقوش اصیل هخامنشی است که در گور یخ‌زدهٔ یکی از فرمانروایان سکایی در درهٔ پازیریک در ۸۰ کیلومتری مغولستان بیرونی پیدا شده این ادعا را باطل می‌کند...
 
پس از سال‌ها انتظار، در سال ۱۴۰۱ همزمان با روز جهانی صنایع دستی و با تصمیم شورای فرهنگ عمومی کشور روز ۲۰ خردادماه به  عنوان روز ملی فرش نامگذاری شود. این مناسبت بهانه‌ای شد تا کمی در این باب قلم بزنیم.
 
آیا تجربه‌ای در این هنر ملی دارید؟ از قوه تخیل خود برای طرح یک سناریوی جذاب استفاده کنید!
 
۵ پاسخ
ارسال‌: ۷۵
(@fahimezare)
عضو معتبر
عضو شده: ۲ سال قبل

رنج شیرین 

همیشه توی تلویزیون خانمهایی که فرش می بافتند را خیلی دوست داشتم.لباسهای محلی رنگارنگ وقشنگ .کنار یک طبیعت زیبا.

تا اینکه یک روز به روستای نزدیک رفتیم .به خانه یکی از اهالی روستا رفتیم .من حدودا سیزده ساله بودم .خانم روستایی که اسمش شوکت بود.لباس رنگارنگ بر تن نداشت .یه پیراهن بلند ساده .با صورتی آفتاب سوخته .اما مهربان .

ته حیاطشان چند تا گوسفند داشتند.بعد از خوردن چای ، شوکت خانم رفت پشت دار قالی .توی یک اتاق گوشه حیاط با یک پنجره کوچک.شروع کرد نقشه ای لای نخ های قالی بالاتر از محل بافت جا داده بود .

:بیا بیا دختر جان .دوست داشتنی ببینی.

شروع کرد به خواندن .دوتا لاکی ،یکی سرمه ای .وبعد صدای تاپ تاپ یک شانه فلزی بزرگ که دانه ها را روی رج قبلی فشار می داد.دستهایش هم با خانمهای توی تلویزیون ،غرق داشت .سر انگشتانش زمخت بود و چندتا جای زخم هم داشت .اما همین دستها قدرت مهر عجیبی داشتند. او که با قالیبافی و درست کردن ماست و دوغ روزگار می گذراند.با مهر وقدرت چند بچه قد ونیم قد را هم باید بدون پدر بزرگ میکرد.

به من  دانه گرفتن یاد داد.

مهر که به مدرسه رفتیم .در کلاس حرفه وفن ،قالی بافی داشتیم .دار کوچکی آماده کرده بودند .ومربی به ما یاد می داد و من قدردان شوکت خانم بودم که آن روز نه تنها قالی بافی را به من یاد داد.،بلکه رنج های دست و چشم قالیبافان را هم دیدم.

پاسخ
ارسال‌: ۴۸
(@zahraghafari)
عضو معتبر
عضو شده: ۲ سال قبل

یادمه هشت نه سال داشتم که میرفتیم روستا منزل یکی از بستگان دور مادرم.زندگی در روستا هرچند موقتی وکوتاه،حال وهوای خودش را دارد.همیشه به خودم می گویم ،کاش اگر در شرایطی قرار می گیریم که بخواهیم از لحظه لحظه اش استفاده کنیم ولذت ببریم ،درکش را هم داشته باشیم .این روزها یادم که می آید دوران کودکی به روستا ومنزل دختر عموی مادرم می رفتیم،به خودم می گویم : یادش به خیر.واقعا یادش هم به خیر .کاش آن زمان بزرگ بودم وبیشتر از زیبایی های روستا لذت می بردم. نه حالا که بزرگم وحیرت روزهای کودکی ام را می خورم.دختر عمو شرافت که دختر عموی مادرم بود توی یکی از اتاق های طبقه ی پایین خانه ی قدیمی شان،یک دار قالی داشت .آن قدر بلند بود که انتهایش را که نگاه می کردی کلاهت روی زمین می افتاد.دختر عمو به کار های منزل وآشپزی می رسید. شرافت دوتا دختر ده ساله وپانزده ساله داشت که از کله ی سحر روی دار قالی می نشستند تا تنگ غروب .البته بین کار استراحت هم می کردند.مخصوصا اوقاتی که مهمان داشتند.واین مهمان هم ما بودیم .پدر ومادرم ،من وسهیلا خو اهرم ودوتا برادر کوچکتر از ما که با پسرهای دختر عمو جفت وجور بودند.سهیلا چندان رغبتی به بافتن قالی نداشت. اما من عاشقش بودم . با سمیه وسحر پشت دار می نشستیم. اول اولش گره زدن هم بلد نبودم.امایواش یواش یاد گرفتم .در این فاصله سهیلا سراغ مرغ وخروس های کنار حیاط بزرگ وگلی می رفت .دنبال آن بیچاره ها می گذاشت  وجیغ شان را در می آورد.وقتی هم که مادرم معترض می شد .سهیلا بهانه می آورد که می خواستم برم تخم مرغ هایشان را پیدا کنم.البته این را که الکی می گفت. من که می دانستم از سر بی حو صلگی سر به سر آن زبان بسته ها می گذاشت. دختر ها ی دختر عمو زبر و زرنگ بودند وقالی نه متری را شش ماهه می بافتند. البته مادر وخاله شان هم خیلی کمک می کردند. قالی آماده شده واقعا زیبا ودیدنی بود.ادم کیف می کرد نگاهش می کرد .کار دست بود دیگر .آسو کاظم خریدار خوبی بود. پول خوبی هم می داد .اما این اواخر دختر عمو قالی را که تمام کرد.اسو کاظم را هم جواب کرد. دختر ها بزرگ شده بودند ووقت ازدواجشان بود. حد اقل یک فرش برای جهیزیه می خواستند یانه ...ان هم فرش دست بافت.

من هم بزرگ شده بودم .دلم می خواست فرش جهیزیه ام را خودم ببافم . یک روز دختر عمو شرافت آمد خانه مان . به کمک شوهرش دار را برپاکرد.  یه عالمه نخ و کرک واین جور چیزها هم برایمان آورد . من هم نشستم پشت دار.من چون مدرسه ام می رفتم .دست تنها هم بودم سه سال طول کشید تا قالی به پایان بافت رسید.

 

پاسخ
ارسال‌: ۸۴
(@zahrajalili)
عضو معتبر
عضو شده: ۲ سال قبل

فرش اصیل ایرانی

میراثی به یاد ماندنی 

بازگوی خاطراتی دور دور

سرگذشت مردمانی غیور وصبور

فرش راباید ازنگاه تازه دید ،در دل هرفرش داستانی نهفته است، مانند کتابی مصور است ،از روی تصاویر باید داستانش رابخوانی.

قصه های ازجنس دلتنگی، عشق ،رزم،شجاعت، مردمان غیور ،و.....قصه ی پر فراز نشیب مردمان سرزمینم ،که هریک از آنها مهمان خانه ی ماست.

هنوز که هنوز است ،صدای لالایی مادرم کنار داره قالی در گوشم می‌پیچد، هرچند کوچک بودم اما تمام آن زمزمه هارا به یاد دارم .داستان استقامت پدر وهم رزمانش را با زبان محلی آرام آرام زیرلب میخواند،وشانه را بر دار قالی میزد،نخ ها یک به یک گره میزد ،یکی از زیر یکی ازرو  بدون نقشه می بافت .واشک در گوشه ی چشمان مادر می‌لغزید ومادر آن را باگوشه ی روسری گلدار اش پاک می کرد تا مبادا من از دلتنگی درونش باخبر شوم، همانطور که می بافت دستی هم بر سر من می‌کشید و می‌گفت؛آیشن ( ماه خندان)یات قزم غم قش گجلر کمن اوزون اولسون آخر سحر اولر،غم هم بُلنر،(غم هر چقدر هم ادامه پیدا کنه آخرش تمام میشه ،مثل شب های بلند زمستان که آخرش به سپیدی صبح میرسه)بخواب دخترم، ومادر آرام می بافت و میبافت ،تا سحر تاسپیدی آخر باید فرش را در دوماه تمام میکرد در نبود پدر خرج و مخارج با مادر بود .

همیشه دلم برای مادر میسوخت اما نمی توانستم کاری انجام دهم روزها به کار خانه مشغول بود وشب ها به بافت فرش خیلی کم استراحت می کرد،گاهی اوقات با دستهای کوچکم شانه بردارقالی میزدم اما جای کار مادر را نمی گرفت مادر یک هنرمند بود،بدون عیب نقص می بافت ،فرش که از نیمه گذشت نقش چند سوار براسب را دیدم که تفنگ بردوش دارند و کوه ها،رود و چند بزکوهی،غولی دوسر که پایین فرش بود ،دستی برفرش کشیدم و از مادر پرسیدم ؛ آنا به معنا سه نمولر،پرسیدم؛معنی این نقش هاچیست؟مادر گفت ؛تا تمام نشده نمی توانم بگویم ،مادر تمام سعیش را میکرد در نبود پدر ،هم مادر باشد هم پدر روز ها وشب های سختی را گذراندیم ،شب ها با صدای دف یا همان شانه ی قالی بخواب می رفتم ،هر وقت سراغ پدر را میگرفتم مادر قول میداد که وقتی بافت قالی تمام شود حتما پدرهم می آید.

شب و روز دعایم این بود خدای به دستان مادرم قدرت بده تا فرش را سریعتر ببافد ،روزها گذشت تا بالاخره مادر چله فرش را برید فرش راتمام کرد،دستی برفرش کشیدم بسیار زیبا بود پراز گل های صحرایی وسربازانی درحاشیه تفگ بردوش سواربر اسب ،که می تاختند،وخورشید که که در وسط قالی بود اما دراین بین غولی دوسر بود که من از آن متنفر بودم ،وهراس داشتم،مادر روبه من کرد و گفت ؛ آیشن جان این پدر است به همراه هم رزمانش واین غول دوسر دشمن است که پدر ودوستانش حتما آن را ازپای در می آورند ،وخورشید که گرم‌تر ازهمیشه به وطن ما می‌تابد به معنای امید است وپیروزی ،بزهای کوهی راببین روی سخره هامشغول بازی هستند،یعنی سرزندگی و رود ی که همیشه جاریست مثل عشقی میان قلب های ماست ،این داستان فرش ما بود فرشی که مادر نقشه اش را در ذهن خود کشیده بود وچقدر زیبا....

روز بعد مردی که تاجر فرش بود به روستای ما آمد ،هنگامی که فرش را دید بسیار ذوق زده شد چقدر زیبا بافتین، چقدر زیبا ....مادر فرش را با جان و تن بافته بود برای همین زیبا بود ،وقتی فرش را بردند گویی دل مادر هم با آن رفت .

در همین حال یکی از همسایه ها پیش مادر آمد وگفت آیسو جان (شبیه ماه)خبر های خوبی دارم مرد های غیور ایل در جنگ پیروز شدند و ودر راه برگشت به خانه هستند ،گوز لرین آیدن (یعنی ،چشمت روشن)واین شد بهترین خاطره از فرش اصیل ایرانی که تاابد در یادم خواهدماند، یعنی بازگشت پدر ....

 

برگرفته از تخیلاتم نوشته ام انشالله موردقبول باشه...

پاسخ
ارسال‌: ۲۳
(@zeynabzahedi)
عضو عادی
عضو شده: ۲ سال قبل

دختر چوپان

نقش گوسفندان را

که بر دارقالی دید

خندید.

نویسنده : زینب زاهدی 

 

 

پاسخ
ارسال‌: ۲۳
(@zeynabzahedi)
عضو عادی
عضو شده: ۲ سال قبل

تجربه که  به قول قدیمی‌ها چیز خوبیست.وخوب تر آن که در هر چیزی وکاری سر رشته ای داشته باشی.

هنر قالی بافی هم از آن دسته هنر های پر زحمت است.که من به شخصه قالی از نوع گبه را تجربه کردم ولذت بردم البته با همه مشقت هایش.اما لذت بخش تر آن است که ببافی وبعد از دست رنجت لذت ببری.

زینب زاهدی 

پاسخ