و سحری خوردن برایم هیجان خاصی داشت .چادر نماز گل داری که صدیقه خانم همسایه به تازگی برایم دوخته بود را به روی سر انداختم وکنار سفره نشستم .
پدرم با خنده گفت :دخترم چرا چادر سرت کردی ؟ گفتم مگه روزه گرفتن و سحری خوردن برای خدا نیست؟به خاطر همین چادر سر کردم که ثوابم زیاد باشه.
مادرم با لبخندی دلنشین بشقاب پلو وقیمه را جلویم گذاشت وگفت :دختر بامزهی من زودتر بخور تا اذان صبح نشده.
دعای ابو حمزه ی سمالی از رادیو پخش شد. منو پدرو خواهر وبرادرم سحری خوردیم. مجری رادیو شروع به خواندن حدیث کرد ودرپایان گفت این حدیث از کتاب صحیفه سجادیه امام زین العابدین علیه سلام است. من همهی هواسم به رادیو بود .
بعد از سحری همه مسواک زدیم و وضو گرفتیم تا اذان صبح شود و نماز بخوانیم وبخوابیم.
صبح خیلی شاد وسرحال از اینکه روزه هستم به مدرسه رفتم .همان زنگ اول مدیر آمد وگفت :همه امروز به مسجد روستا می رویم تا به مناسبت ماه رمضان در جشن ونماز جماعت شرکت کنیم . اولین بار بود که پیاده در روستا همهی دانش آموزان به مسجد میرفتیم .پسرها دو صف جلو دخترها یک صف را در مسجد تشکیل دادند. بعد از صحبت های روحانی در مورد فضیلت ماه رمضان و توضیح آداب روزه داری ونماز خواندن .روحانی گفت یک سوال از شما دانش آموزان میپرسم .هرکس جواب داد امروز جایزهی ارزشمندی از من میگیره .
بعد رو به همهی ما پرسید کی میدونه صحیفه سجادیه کتاب کیست؟.
هیچ کس جوابش را نمیدانست. من که دختر کم رو و ساکتی بودم بین کل دانش آموزان دستم را بلند کردم. جواب دادم امام زین العابدین علیه السلام. همه من راتشویق کردند. روحانی سجاده ی زیبای مخملی را به من هدیه داد . چقدر خوشحال شدم اولین روزه واولین جایزه.
درست یادم هست که هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم که درماه مبارک رمضان آرزو داشتم روزه بگیرم امابخاطر ضعیف بودن اجازه گرفتن روزه رو نداشتم من کلاس اول بودم دوراز چشمپدر ومادرم روزه گرفتم در مدرسه با ذوق میگفتم روزه هستم وکلی به خود می بالیدم وقتی به خانه امدم مادرغذارو برایم در اتاقم آوردومن آن را برای پرندگان در حیاط گذاشتم هیچ کس متوجه نشدکمی ضعف داشتم با خودم گفتم استراحت میکنم تا افطار چیزی نمانده کمی استراحت کردم حدود ۱۰ دقیقه تا افطار بود بلند شدم رایو رو روشن کردم وشربت گلاب درست کردم دعاافطار از رادیو پخش میشودهمه دوره سفره نشسته بودیم رادیواذانگفت بعداز دعا افطار کردیم من گفتم پدر ومادرم که من هم روزه بودم آنها با تعجب گفتن میگه میشه من گفتم کار نشد نداره بعد از چندسال در مدرسه برامون جشن عبادت گرفتم جشن خیلی ساده ولی زیبا گرفتن درآن سال روزه برمن واجب شده بودعلاوه برروزه قران هم ختم کردم هم قران وهم ترجمه فارسی همین باعث شد کشش خواصی داشته باشم چون واقعا نکات وداستانهای خوبی در قرآن بود که مراجذب می کرد ادامه دهم ساعت ها قران میخواندم این درسته که میگن قران حافظه رو تقویت میکنه وتمرکز زیاد میکندبرام خیلی عجیب بوددرسهام رو خیلی بهتر یادمیگرفتم هم روزه وهم قران خواندن خیلی دراین ماه خوبه برای همین اسم این ماه رو بهار قران گذاشتن.
نویسنده روفیا خواجه ئیان